محل شهادت
هشتیان - مهاباد
بسمهتعالی
(الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ).[1]
كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند.
من ابوطالب فامرینی فرزند شهید داود در تاریخ سوم تیرماه سال 1340 در روستای فامرین چشم به دنیا گشودم و تحصیلات ابتدایی را در ده فامرین و دوران راهنمایی و دبیرستان را در کمیجان پایان رساندم. من از آن موقعی که خودم را شناختم و به عقل خود متکی شدم، سعی و کوششم بر آن بود که از کارهای زشت دست کشیده و به کارهایی که اسلام و انسانساز ثواب و حلال شمرده، آورم و با موافقت هر چه تمامتر در دوران تحصیل، خواندن نماز پنجگانه مشغول شدم و همیشه سعی بر این بود که از اسلام دفاع کرده و راه آزادیخواهی را برگزینم.
از اول انقلاب اسلامی شروع به تبلیغات به نفع اسلام نمودم و همیشه فکرم را برای دفاع از حقوق مستمندان متمرکز میکردم و میخواستم خدمت خودم را برای مردم در راه خدا انجام داده باشم تا اینکه به سربازی آمدم سربازی را من داوطلبانه انتخاب کردم و آرزو داشتم که هر چه زودتر به جبههها برای کمک به همرزمان خود بشتابم و این خاک حماسه را از لوث وجود عناصر مزدور و ناباب ضدانقلاب نجات بدهیم و با همکاران خود تا مرحله شهادت بجنگیم. جنگیدن در راه خدا و به شهادت رسیدن. شهادت یک ارث رنجآلود است. شهادت با جنگیدن در راه الله است. شهادت یک قصه و یا داستان نیست، یک افتخار و حقیقت است. شهادت شعار نیست شعور است که از عقل انسان والا سرچشمه میگیرد. شهادت باختن نیست، پیروزی است؛ شهادت مرگ تحمیلی نیست بلکه انتخاب آزاد است. با تمام نیرو و توان و ایمان و علاقه و شعور با اسلحه خود جنگیدم و به شهادت و آرزوی نهایی خود رسیدم. جوانی ناکام هستم و با شهادت ازدواج میکنم و گلم هنوز نشکفته است ولی پاییز رسید و برگهایم در راه اسلام و ایمان عقیده خود ریختم و افتخار میکنم من شهید وصیت میکنم که برادرم رضا، راه من را دنبال نموده و از جان شیرین خود در راه خدا و عقیده خود دریغ نورزد که ما همه از نور خداییم و بازگشت به سوی اوست (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ )[2]. آموزشی را در پادگان قورچی ارومیه تمام کردم و در تاریخ 12/2/61 داوطلبانه برای مأموریت به لشکر 64 ارومیه آمدیم تا مرا به جهاد بفرستند. شبی در خواب دیدم که آرزوی خود که همان شهادت است، رسیدم و جام شربت شهادت را به سر کشیدم و کام خود را به سر آوردم. مادر عزیزم و پدر بزرگوارم و تمام برادرانم بدانند که شهادت افتخار است و برادران افتخار میکنند که سر را بالا بگیرند و پدر و مادر و خواهر مهر افتخار به دست بزنند که یکی از فرزندان خود را در راه اسلام فدا و قربانی کردند. ای پدر و مادرم و برادران و خواهرم اگر پول و یا وسایل اندکی از من باقی ماند در مسجد یا حمام خرج کنید و از اهالی ده برای من حلالی بگیرید و سنگ قبر برای من کندهکاری کنید و در فامرین در خاک حلال خودمان دفن کنید. من به عنوان یک سرباز رزمنده از تمام ملت ایران و مسلمان ایران میخواهم که فرزندان پاکسرشت خود را برای نبرد با دشمنان اسلام آماده کنند و نگذارند که خاک پاکمان و مکتب اصیلمان دست عوامل خارجی و ناپاک افتاده و نیروهای اسلام را از بین ببرند. اللهاکبر خمینی(قدس سره) رهبر.
ای مادر عزیز و پدرم که مرا 21 سال در آغوش خود پروراندید و مرا تقدیم اسلام و قربانی خدا کردید و کار حسینی(علیه السلام) نمودید مرا ببخشید و آن رنجهایی که برای من کشیدهاید، حلالم کنید. از مادر عزیز برای من گریه نکنید اگر میخواهی که آخرت خوبی داشته باشید، فرزندان خود را برای خدمت به اسلام و اعزام به جبهه تشویق کنید. ای مادر میدانم که تو قلبت به علت اینکه من ناکام هستم، آرام نخواهد گرفت اما تحمل و افتخار کن اگر مجلس ختمی برای من گرفتند خودت را نینداز و خودت در مجلس ختم کمک کن و مادران دیگری که پیش تو میآیند، تشویق کن تا فرزندان خودشان را به جبهههای حق علیه باطل بفرستند و اگر هم از طرف دولت جمهوری اسلامی خواستند پولی به شما بدهند هرگز نگیرید چون شما مرا و من خودم را به دولت نفروخته؛ بلکه خودم خواستم و خودم انتخاب کردهام اگر پول بگیرید عین آن است که خونبها گرفتید و فروختهاید پس مرا؛ شما به خدا نفروشید بلکه بگویید که تقدیم خدا کردیم.
حسین(علیه السلام) حسین(علیه السلام) شعار ماست شهادت افتخار ماست. شهادت من بر پدر و مادرم و خودم و برادرانم و خواهرم مبارک باد. اللهاکبر خمینی(قدس سره) رهبر.
او پس از مدتی حضور در جبهه در بیستم تیرماه سال 1361 در منطقه مهاباد هنگام درگیری با گروهکهای ضدانقلاب بر اثر انفجار مین شهد شیرین شهادت را نوشید و در روستای فامرین به خاک سپرده شد.
1. سوره توبه، 20.
1. سوره بقره، 156.